جوزف استگلیتز را با کتاب هزینه نابرابری می شناسیم. اقتصاددان ارشد بانک جهانی که منتقد سیاست هایش شد و قهرمان وار بیرون آمد.
اما کنت روگوف هم همکاری اوست که به استگلیتز باهوش، کنایه ها و پاسخ های دردناکی می دهد.
در خلال نامه کنت به استگلیتز، درس آموزی های اقتصادی هم هست که اگر چشم اقتصادی تان تیز باشد لذت خواهید برد
اما این همه داستان نیست
اینکه در یک فرهنگی، حتی بشود جلو استگلیتز پرآوازه هم قد علم کرد و نقدهای تند بر او ریخت، بیشتر از آنکه به نفع جامعه علمی باشد، به نفع خود استگلیتز است.
اگر چنین نقادی هایی نباشد، معلوم نیست استگلیتزها بتوانند زنده بیرون آیند.
این نامه را بخوانیم در ادامه
نامه کنِت روگوف به جوزف استیگلیتز
درابتدا، باید بر این نکته تاکید کنم که کار با همکاران بانک جهانی، مخصوصا اقتصاددان ارشد آقای نیک استرن، در سال اول حضورم در صندوق بینالمللی پول باعث افتخارم است. ما معمولا در مورد ایدههای تحقیقاتی، سیاستها و زندگی با هم تبادل نظر داشتیم. با اینکه شاید مساله اصلی این نباشد؛ اما باید بگویم ارتباط بین موسسات ما بسیار عالی است. دقیقا مانند تو، من هم از شغل دائمی از یک دانشگاه عالیرتبه آمریکایی به کار جدید در واشنگتن آمدم و درست مانند تو، آمدم چون به کارم اهمیت میدهم. اما بر خلاف تو، توسط کارکنان بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول که هر روز میدیدمشان، مورد تشویق و تمجید قرار نمیگرفتم.
من مردمی را ملاقات میکردم که عمیقا به آوردن رشد برای کشورهای در حال توسعه و کاهش فقر متعهد بودند. من هر روزه متخصصانی خبره را ملاقات میکردم که معمولا ۸۰ ساعت در هفته کار میکردند. کسانی که مشقت جدایی از خانوادهشان را نیز تاب میآوردند. کارکنان صندوق در بوسنی هدف شلیک تیر قرار گرفتند، هفتهها بدون لوازم گرمایشی در زمستان سختتاجیکستان بهسختی کار کردند و
در آفریقا در معرض بیماریهای کشنده گرمسیری قرار گرفتند. اینها افرادی درخشان، پرانرژی و خلاق هستند. تعهد این افراد مرا به فروتنی وامیدارد؛ اما تو در سخنرانیها و کتابت، سهلانگارانه به آنها تهمت و افترا میزنی.
شاید تو این موضوع را به یاد نداشته باشی، اما من افتخار این را داشتم که در اویل دهه ۸۰ در ادارهای کنار دفتر کار تو به مدت یک سال و نیم کار میکردم. ما اقتصاددانان جوان همگی به دیده تحسین به تو نگاه میکردیم. یکی از داستانهای مورد علاقهام از آن دوره، ناهار مشترکی بود که با تو و همکار مشترک سابقمان، کارل شاپیرو داشتم. در آن ناهار شما دو نفر شروع به بحث درباره این موضوع کردید که آیا پُل ولکر رای تو را برای یک منصب دائمی در دانشگاه پرینستون جلب کرده است یا نه. در یک لحظه، تو به سمت من برگشتی و پرسیدی: «کن، تو سابقه کار برای ولکر در فدرال رزرو را داری. به من بگو که آیا او وقعا باهوش است؟» و من در پاسخ گفتم: «خب، مسلما او بزرگترین رئیس فدرال رزرو در قرن بیستم است.» بعد از آن مطمئن نبودم که چکار کنم تا زمانی که از کارل پرسیدی: «آیا او مانند ما باهوش است؟»
دلیل من برای گفتن این خاطره دو قسمت دارد. اول اینکه، شاید کارمندان صندوق که تو یکبار به آنها برچسب « درجه سوم» را زدی (و من حدس میزنم که کارکنان بانک جهانی نیز مشمول این قضاوت تو میشوند) با دانستن اینکه آنها در همان شرکتی کار میکنند که پل ولکر بزرگ نیز در آن کار میکرده است، احساس بهتری خواهند داشت. دوم اینکه، این خاطره حاکی از اعتماد بهنفس بالای تو است که با خودت به واشنگتن هم آوردی، جاییکه تو با مسائل سیاسیای روبهرو شدی که فقط کمی سختتر از هرچیزی بود که در مدلهای ریاضی میخواندیم. این اعتماد به نفس در هر ۲۸۲ صفحه کتاب جدیدت به چشم میآید. در واقع، من هیچ زمانی را به یاد ندارم که تو حتی به این موضوع فکر کرده باشی که درمورد مسالهای در اشتباهی. وقتی اقتصاد آمریکا در دهه ۹۰ رونق گرفت، تو اعتبار بیشتری کسب کردی. اما وقتی همهچیز خراب شد، دلیل آن را گوش ندادن به توصیههایت دانستی.
میخواهم سه نکته اصلی را بازگو کنم. اول این که، در کتاب تو ایدهها و درسهای زیادی وجود دارد که ما در صندوق عموما با آنها موافقیم، اگرچه بسیاری از آنها قابل پیشبینیاند و تاریخ انقضایشان هم شایدگذشته باشد. بهعنوان مثال، ما کاملا با این موضوع موافقیم که نیاز به تغییر شدیدی در چگونگی کنترل وضعیتی که درآن کشورها رو به ورشکستگی میروند، احساس میشود. اولینمعاون بخش مدیریت در صندوق بینالمللی پول، آنا کرگر، که بهخاطر تلاشهایش برای ارتقای آزادسازی تجارت در سیاستهای بانک جهانی مورد شماتت تو قرار گرفته بود، قویا از طرح پیشنهادی صندوق بینالمللی پول حمایت کرد. در انجمن اقتصاد جهان در ماه فوریه، تو بهشدت از کل ایده انتقاد کردی. اما تو در کتاب، خود را بهعنوان کسی معرفی کردی که آن ایدهها را پروراند و به جلو برد. سوالی که دارم این است که میتوانی این تناقض رفتاری را در کتاب خود هم مکتوب کنی؟
دوم اینکه، تو پیشِ روی خود طرحی گذاشتهای در مورد اینکه چگونه بر این باور هستی که صندوق بینالمللی پول میتواند بهطور اساسی توصیههای خود درباره سیاستهای اقتصاد کلان را بهبود ببخشد. ایدههای تو در بهترین حالت بسیار بحثبرانگیز است و در بدترین حالت، هیچ تاثیری در حقیقت اقتصاد ندارد و بیشتر شبیه یک مسکن است.
نکته سوم این است که در زمانی که تو سِمَت اقتصاددان ارشد در بانک جهانی را بر عهده داشتی، تصمیم گرفتی که از طریق صحبتهایت علیه سیاستهای اقتصادِ کلانی که در دوران بحران آسیایی در دهه ۹۰ اتخاذ شد و تو به اشتباهبودن آنها اعتقاد داشتی، بهعنوان یک سمبل قهرمانانه بهنظر آیی. تو صددرصد به خود ایمان داشتی، و صددرصد مطمئن بودی که سیاستهای مدنظرت سیاستهای درستی هستند. در بحبوحه موج جهانی حملات سفتهبازانه، همزمان با آنکه تو بر آن برچسب بحران عدم اطمینان را زده بودی، با تضعیف اعتماد باعث تحریک بیشتر ترس در بسیاری از موسساتی شدی که برایشان کار میکردی. آیا این اتفاق هرگز برایت رخ داد که حتی برای یکلحظه به این فکر کنی که اقداماتت ممکن است به مردم فقیر و بیچاره در آسیا که به آنها عمیقا هم اهمیت میدهی، آسیب بزند؟ آیا حتی خوابِ یک شب را، با فکر به اینکه شاید حق با دیگر اعضای ارشد موسسه بود و اینکه اقدامات تکاندهندهات ممکن بود رکود را عمیقتر و دوران بازسازی را بلندتر کند، از دست دادهای؟
بگذار نگاهی به نسخههای استیگلیتزی برای کمک به ظهور ناراحتکننده بازار بدهی کنیم، نسخههایی که به باور تو بهتر از اقدامات موجود بود. دولتمردان معمولا زمانی که در پیداکردن خریدار برای بدهیهایشان به مشکل برمیخورند و زمانی که ارزش پول کشورشان در حال سقوط است برای دریافت کمکهای مالی نزد صندوق بینالمللی پول میآیند. نسخههای استیگلیتزی افزایش کسری بودجه، که باعث افزایش بدهی و چاپ پول بیشتر میشود را توصیه میکند. بهنظر میآید تو بر این باوری که اگر یک دولت فرومانده اقدام به انتشار بیشتر پول کند، شهروندان آن کشور ناگهان فکر میکنند، ارزش پول بیشتر شده است. به نظر میآید به این موضوع باور داری که زمانی که سرمایهگذاران دیگر مایل به نگهداری بدهی دولت نیستند، تمام کاری که باید انجام شود افزایش عرضه است و اینکه این بدهیها مانند کیک داغ به فروش خواهد رفت. ما در IMF، یا اصلا همه ما روی کره زمین، تجربیات قابل ملاحظهای داریم که توصیههایی بر خلاف نظر تو را به ما یادآوری میکند. ما به این نتیجه رسیدهایم که هر گاه کشوری از طریق چاپ پول بیشتر بخواهد مشکلات مالی خود را برطرف کند، تورم افزایش پیدا خواهد کرد و گاهی هم این تورم از کنترل خارج خواهد شد.
تورم کنترل نشده جلوی رشد اقتصادی را خواهد گرفت و به مردم و به ویژه فقرا آسیب میرساند. شاید قوانین اقتصاد در محدوده تو متفاوت باشد، اما ما اینجا فهمیدهایم وقتی که یک دولتِ ورشکسته در زمان کسری بودجه نتواند آن را کنترل کند، پیامدها بدتر میشوند تا بهتر. تو در کتابت، صندوق بینالمللی را محکوم کردهای که هر جا حضور دارد، کشورها در آنجا درگیر مشکل هستند. آیا این موضوع شبیه مشاهده این امر نیست که هر جا بیماریای همهگیر وجود دارد، بیشتر به دنبال دکتر میگردند؟
تو خود را با گفتن اینکه سیاستهایت در راستای حفظ «اشتغال کامل» است، زیر پوشش افکار جان مینارد کینز پنهان کردهای. ما در صندوق، بسیار به موضوع اشتغال اهمیت میدهیم. اما وقتی یک دولت نزد ما میآید، اغلب بهخاطر این است که آن کشور در موقعیتی ناپایدار است و ما بهجای در نظر گرفتن دو هفته آینده آن کشور، باید به دو سال آینده و فراتر از آن نگاه کنیم. ما نیز مشخصا به درسهای کینز باور داریم، اما با نگاهی مدرن و پویا آن را به کار میبندیم. مثلا، ادبیات اقتصادکلان بعد از سال ۱۹۷۵ بر اهمیت محدودیت بودجه در گذر زمان تاکید دارد. بهنظر این شیوه درستی نیست که از قرضهای صندوق بهعنوان راهحلی کوتاهمدت استفاده کنی، اگر که این راه به عواقبی بدتر در آیندهای نهچندان دورتر بینجامد. به هر حال، در تضادی شدید با ادعاهای تو، برنامههای صندوق بارها اجازه کسری را میداد، همانطور که در بحران آسیایی این کار را کردند. اما اگر این داروی اولیه اشتباه بود، صندوق واکنش نشان میداد، از اشتباهاتش درس میگرفت و بهسرعت مسیری برعکس را جایگزین میکرد.
البته من به جای کینز، تئوریهای تو را بیشتر شبیه به تئوریسینهای افراطی دهه ۸۰ مانند آرتور لَفِر (مشاور اقتصادی دوره ریگان) میبینم. اقتصاددانان طرف عرضه دوران ریگان اعتقاد داشتند که اگر دولت فقط نرخ مالیات را کاهش دهد، مردم بیشتر کار میکنند و مجموع درآمدهای دولت افزایش خواهد یافت. تئوری استیگلیتز-لفر برای مدیریت بحران بیان میکند که نیازی نیست که کشورها نگران افزایش کسری بودجه باشند و در راستای این تئوری، آنها میتوانند ظرفیت خدمات بدهیشان را نامتناسب افزایش میدهند. رئیسجمهور جورج بوش هم یکبار این ایدهها را «اقتصاد جادویی» نامید. حق با او بود، من هم تصدیق میکنم که سیاستهای اقتصادیِ دنیای واقعی پیچیدهاند و ممکن است تحقیقات بیشتر بتواند ثابت کند که نکتهای در ادعاهای شما نهفته است. اما چیزی که مرا واقعا گیج میکند این است تو چگونه مطمئنی که صددرصد حق با توست و چگونه مطمئنی که در بحبوحه بحران آن کسی که افشاگر حقایق است خودِ تویی؟ مقالههای آکادمیکی که اکنون در ژورنالهای معتبر چاپ میشوند بیش از پیش از سیاستهای تدافعی نرخ بهره استَن فیشر، معاون مدیرکل سابق و صندوق بینالمللی پول دفاع میکنند (منظور سیاستهای ناظر بر کنترل نوسانات نرخ ارز از طریق تغییر نرخ بهره است که در سال ۲۰۱۴ از سوی فدرال رزرو به اجرا گذاشته شد). همان سیاستهایی که تو در منصبت در بانک جهانی، بهشدت در مقابل آن موضع میگرفتی. آیا تا حالا فکر کردهای که شاید، جو استیگلیتز، بهجای اینکه بخشی از راهحل باشد، بیشتر بخشی از مشکل است؟
تو میگویی IMF در مقابل نقدهایی که بر آن میشود ناشنواست. من میدانم که این گفته درست نیست زیرا در سالهایی که مشغول بهکار آکادمیک بودم، یکی از دهها منتقدی بودم که صندوق بینالمللی به حرفهایش گوش میکرد. بهعنوان مثال، من در دهه ۸۰ مقالهای در باب مشکل خطر اخلاقی در نحوه وامدادن صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی نوشتم، مسالهای که یک دهه بعد در گزارش ملتزر بازگو شد. آیا صندوق بینالمللی پول دیدگاههای مرا که علیه اولویتهای آن موسسه بود خاموش کرد؟ خیر، بهجای آن صندوق بر انتشار نقدم در نشریهاش اصرار ورزید. بعدها در دهه ۹۰، استن فیشر دو مرتبه من را برای بحث در مورد دیدگاههایم راجعبه نرخ ارز ثابت و بازار آزاد که من دربارهاش هشدار داده بودم، دعوت کرد. آخر کار نیز من و استن روی همهچیز به توافق نرسیدیم، اما وقتی وارد اداره او میشدم تقریبا ۹۹ درصد مطمئن بودم که حق با من است و وقتی که دفتر کار او را ترک میکردم مقداری در موضع خودم درباره پیچیدگیهای ثبات قیمتها در کشورهای با تورم بالا، عقبنشینی کرده بودم. شاید اگر طول خیابان نوزدهم از بانک تا صندوق را بیشتر طی میکردی تا باهم گپ بزنیم، همهچیز متفاوت میشد.
من اینجا زمان کافی در اختیار ندارم تا در مورد خیلی از سیاستهای تو انصاف بهخرج دهم، اما به من اجازه بده در مورد کشورهای در حال گذار صحبت کنم. تو صندوق را به ضربهزدن به روسیه متهم میکنی. تحلیل تو درباره گذار در روسیه مانند مقالهای است که در آن نظریهپرداز همه مشکلات عمده دیگر را نادیده میگیرد و فقط روی همانهایی که قابلکنترل هستند، تمرکز میکند. تو بهطور کلی این موضوع را نادیده گرفتی که وقتی IMF وارد روسیه شد، کشور فقط در بحبوحه یک بحران اقتصادی نبود، بلکه در میان بحرانهای اجتماعی و سیاسی هم قرار گرفته بود.
در کتابی که منتشر کردهای، یک باور محکم در مورد فراگیری«شکست بازار» عنوان کردی و در ادامه عقیدهای محکم بر این موضوع داشتهای که دولتها هم میتوانند و هم باید، شرایط را بهتر کنند. تو ما را «بنیادگرایان بازار» نامیدی. برخلاف آنچه که تو ما را بهآن متهم کردهای، ما به این اعتقاد نداریم که بازار همیشه درست عمل میکند. ولی ما به این باور داریم که مثالهای زیادی از شکست دولت وجود دارد و شکستهای دولت در کشورهای در حال توسعه مشکلات بسیار بزرگتری از شکستهای بازار بهوجود آورده است. هم رئیس بانک جهانی جیم وولفنسون و هم مدیرعامل صندوق بینالمللی پول هورست کهلِر بارها بر اهمیت «حکومت» و «نهادها» در توسعه تاکید کردهاند، اما پیشنهادات جایگزین تو که شامل مداخله مداوم دولت است، در مسائل دنیای واقعی بسیار شبههانگیز است.
من آنقدر زمان ندارم تا همه حقایق مطروحه در کتاب تو را بررسی کنم، اما شبهات زیادی در آن میبینم. در صفحه ۱۱۲ گفتهای که لَری سامرز که بعدا معاون وزیر خزانهداری آمریکا شد، سرزنشی لفظی نسبت به معاون سابق بانک جهانی میشل سوِرینو روا داشته است. اما این دو نفر هرگز همدیگر را ملاقات نکردهاند. چند مکالمه را گزارش کردهای که هرگز رخ نداده است. یک مثال آوردهای که در آن، گزارش کارکنان صندوق قبل از بازدید از کشور مربوطه منتشر شده است. جو، این هرگز رخ نداده است. من دوست دارم مدارک تو در این مورد را ببینم. در صفحه ۲۰۸ استن فیشر را متهم کردی که در عوض مشارکت در بازنگری بدهیها، یک پیشنهاد کاری را از سیتیبانک دریافت کرده است. اما استن فیشر بهعنوان یک شخص امانتدار شناخته میشود. بیشتر از همه استدلالات غلط بیان شده در این کتاب، این ظالمانهترین حرفی است که گفتهای. پیشنهاد من به تو این است که تا وقتی این تهمت را اصلاح نکردهای کتابهایت را از قفسهها جمع کنی. جو، بهعنوان یک آدم دانشگاهی، تو یک نابغهای و مانند همکارت و برنده جایزه نوبل، جان نَش، تو دارای یک ذهن زیبا هستی اما بهعنوان یک سیاستگذار، شاید کمتر موثر باشی.سوای این حرفها، من فکر میکنم این کتاب خوبی بود.