در بخش دولتی مشغول کارم و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل در دوره دکتری
میخواهم در پایان نامه ام مشکلی از مشکلات مردمم را بررسی کنم که بعدا در این سایت بیشتر از آن خواهم گفت. پایان نامه یا تز دکتری، بار معنایی خاصی دارد و من نیز می دانم که تز دارم ولی باید به روشی علمی خود و تزم را محک بزنم.
قبلا مدتی کارمند بانک در حوزه ستادی بودم. اگر در آن شغل مانده بودم شاید زندگی مرفهی داشتم. الان شاید دومین آپارتمانم را هم صاحب شده بودم ولی حس اسارت در سازمان اجازه نمی داد..
آن موقع ها دوره دکتری آمار را می خواندم به بهانه درس و مشق خود را راضی کردم که از بانک استعفا دهم و به جای استخدام پیمانی، رفتم قرادادی با مرکز آمار ایران کار کنم. داستان آمار هم شنیدنی است که به موقعش بیشتر خواهم گفت.
و اگر عقب تر برگردیم، یک زمانی هم مدرس دانشگاه دولتی بودم، آن موقع وقتی بهم استاد میگفتند، دوست نداشتم بار معنایی استاد در عملکرد و شخصیت چون منی خام و جوان خلاصه شود، لذا گاه سرکلاس دلسوزانه درددل می کردم و بچه ها را تشویق می کردم تلاش کنند. از عملکرد و بازخورد برخی دانشجویان مطمئن می شدم که می توانم منظورم را بهشون برسونم. یادش بخیر..
عقب تر از آن، من در لاک خود، دانش آموزی در مرزهای غربی ایران بودم. قبل تر از آن هم که یادم می آید، کاپتان یک تیم فوتبال با بچه هایی در اقتصاد جنگ بودم. راستی، هنوز هم هم تیمی هایم را دوست دارم و آنها نیز محبت دارند. بچه بودیم و دعوا و دلخوری، اما خوشحالم که هنوز هم همدیگر را دوست داریم.
من پدری داشتم سختکوش و بسیار مردم دار. اهل فن بود و خویش تن دار. قبل از یازده سالگی ام دیده بودمش. جز شیطنت های کودکانه ام که عصبانیت او را برانگیزد خاطره مستقیمی از او با من ندارم. آن موقع ها شیرینی را در پاکت های کاغذی می خریدند. کیک و کشمشی هایش یادش بخیر. تهران بستری شد مدتی، یک فانتوم چوبی زیبا هم یادش بخیر که برای همه بچه های فامیل گرفته بود و مال من، چوبش در قسمت عقب هواپیما خردگی داشت، بالاخره فامیل باید هدیه سالم بگیرند دیگه! روحش شاد، نوحه می گفت ایام عاشورا.
خانواده ای دارم که همگی افتخار منند و جدیدا ازدواج کرده ام با فهمیده ترین همسر.
من آدم سیاسی هستم یعنی از وقتی به یاد دارم (اخبار جنگ و صدام و غیره) به سیاست اهمیت می دهم ولی کار سیاسی قابل تعریفی نکرده ام. گاهی مواضعی را می نویسم که فقط به سیاست خارجی ایران مربوط است
فضای سیاسی داخلی را خوب می شناسم ولی تقریبا نصف فعالان این حوزه را به اسم نمی شناسم. نمی دانم چرا کمتر به سیاست داخلی اهمیت داده ام.
شدیدا، برای اداره کشور فضای آزاد را لازم می دانم و معتقدم اوضاع شهرستانها واقعا بسته است بخصوص شهرستانهای غیر فارس زبان، تعارف هم نداریم. آنقدر این فضا جا افتاده است که نه مسوولان ارشد تهران نشین باورشان می شود و نه مجریان شهرستانیشان چیزی غیر از این را برای تهران باور می کنند
الان فضای ازاد را از منظر برساخته بودن واقعیات تاکید می کنم و اینکه چه ظلمی بالاتر و چه استضعافی شدیدتر از این که جامعه ای را از گفتمان های درونی تهی کردن و آزادی را سلب نمودن..
میدانم که مسوولین نگرانند ولی این نگرانی ها خود ناشی از فضای بسته ای است که جامعه ما یواش یواش به آن ورطه هل داده شده است. چگونه باید راه میانه یافت، شاید هدف این رسانه کوچک من باشد
فرهنگ دوستم. شعر را می فهمم ولی با سرودنش لجوجم به دلایلی، تئاتر را ستایش می کنم و به فیلم نامه نویسی علاقمندم ولی هنوز راه به جایی باز نکرده ام از بس که عجولم.
نستعلیق را خوب می نویسم.
ورزش می کنم اگر بهانه درس و مشق نباشد. ورزش های رزمی از حسرتهای من هستند
طرفدار تراختور هم هستم بالطبع.
آدم مقتصدی هستم و اخیرا بعد از عصاب خوردی های تورمی، به طور جدی تری وارد سرمایه گذاری در بورس اوراق تهران شده ام و الحمدلله خوب یاد گرفته ام. چندین سال قبل در دانشگاه بهشتی در دوره ریاضیات مالی مشترک با پلی تکنیک پاریس شرکت کرده ام و از ان زمان مطالعاتی داشتم. میتوانم بگویم میتوانم مشاور اقتصادی باشم. حوزه خوبی برای سرمایه گذاری است ولی من ماموریت بالاتری دارم و آن اجتماع است.
بالاخره یک درس در حوزه علوم اجتماعی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پاس کردم و چقدر چسبید..
درسی هم در حوزه مدیریت استراتژیک داشتم فوق العاده
و درسی در دانشگاه شریف با استاد تفکر سیستمی، آنهم لذت بخش
چرا دروس را میگویم؟؟
من خود را محصول اساتید بزرگی می دانم که در زندگی ام شانس بهره مندی از محضرشان را داشته ام.
معلم اولم حسینی، تا پروفسورهای بسیار گرانقدری که نباید اسمشان ببرم، چون هنوز اثبات نکرده ام که آنها به شاگردشان خوب افتخار کنند..
و تاریخ
گویند تاریخ روایت ما از آنچه میخواهیم باشیم است در بستر گذشته! تاریخ من یک ایران دیگر را روایت می کند و من ایرانی تر از تو اگر نباشم، کمتر نیستم.
---------------------------
بیش از آنکه مرد عمل باشم، مرد یادگیری ام. همه زندگی من یادگیری است و البته چندان خوب نیست، وقت پرداختن و خروجی ساختن هم می گذرد..
برای دوماه تجربه اجرایی فشرده تقریبا شبانه روزی با بیش از 300 نیروی جوان دارم که میتوان آن را مدیریت جهادی نامید ولی اگر دوباره همان کار را تکرار کنم با وجود افتخارم به عملکرد خودم و تیمم، اینبار اجرایی به مراتب متفاوت خواهم داشت. این است رمز و راز و منظور من از یادگیری. باور نکن بهتر از این نمی شود! می شود!