اگر طرفدار سریال بازی تاج و تخت باشید شخصیتی بنام برن، که به مقام سه چشم کلاغی 3aye raven می رسد، همه گذشته یک ملت است، یعنی همه اتفاقات گذشته یک ملت را می داند و او بیشتر سکوت می کند و بی احساس است.
شخصیتی هم که متعلق به آینده یک ملت باشد قابل تصور است. شخصیتی که عوارض همه انتخابهای پیش روی فعلی ملت را ببیند و درک کند ولی او نیز سکوت کند و بی احساس نگاهمان کند. اسم او را بگذاریم سه چشم عقاب!
اما داستان سه چشم ها را می توانیم کمی پیچیده تر هم ببینیم. شما متمرکز بر کدام زمان های آینده هستید؟ 20 سال بعد؟ 50 سال بعد ها؟ 100 سال ها؟ 500 سال؟ 1000 ها سال؟
بلی، افق های زمانی مختلف، مسائل مختلفی را برایمان به ارمغان می آورد و این افقها، ما را هم متفاوت می کند.
ما در عوالم مختلف زمانی آینده، گرفتار جزیره های تنهایی می شویم و وقتی از جزیره زمانی خاص خودمان قصه و داستان تعریف می کنیم، انتظار نداریم که شنونده، از داستان ما خوشش بیاید! این تنهایی است! البته قدرت داستان پردازی ما، می تواند آنها را مجذوب کند. ولی در حالت کلی، انسانها داستان های مربوط به گذشته را بیشتر ترجیح می دهند چون راحت تر آن داستان ها را می فهمند. چه کسی است که رقص شمشیر، فرماندهی سپاه و قهرمان بودن را نفهمد! اما آینده ممکن است اصلا قهرمان نداشته باشد، و داستان های بدون قهرمان، خریدار ندارند!!
اینجا می رسیم به یک دوراهی
آیا مجبوری داستانی بگویی که خریدارش کمتر است؟
چه اصراری دارید به جای سرودن بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت، بیایید و از کم و کاستی های شناختی افراد در درک مسائل خود و التفات توجه به مسائل مختلف حرف بزنید؟!
شدید کاسه داغتر از آش؟
اینجاست که می فهمیم چرا برن،چرا سه چشم آینده، سکوت را بیشتر ترجیح می دهند!!
پس،اینکه من چه زمانی هستم، بخشی از داستان من کیستم هست